شعر کودکی
ای رفیق! این شعر کودکیمان یادت است؟
به دست خود درختی می نشانم*به پایش جوی آبی می کشانم*
کمی تخم چمن بر روی خاکش *برای یادگاری می فشانم*
درختم کم کم آرد برگ و باری*
بسازد بر سر خود شاخساری*چمن روید درآنجا سبز و خرم *
شود زیردرختم سبزه زاری*به تابستان که گرما رو نماید*
درختم چتر خود را می گشاید *خنک می سازد آنجا را ز سایه*دل هر رهگذر را می رباید ...